رمان ها و فکیشن های جذاب

رمان ها و فکیشن های جذاب

اینجا رمان های جذاب کره ای و فکیشن های جذاب تهکوک، بی تی اس و ستری کیدزه. اینجا.. بهشت ماست!

IV, part 4

Kim_Saram Kim_Saram Kim_Saram · 1403/06/30 01:01 ·

اون دختر اونقدر زیباست که شمشیر از دستم افتاد. تو یک حرکت بیهوش شدم. وقتی بیدار شدم توی اتاقم بود. سرگیجه ی شدیدی داشتم ولی بلند شدم و سعی کردم در رو باز کنم. لعنتی.. در قفله. از این بدتر هم میشه؟! من اینجا زندانی ام پدرم مرده و نمیدونم چه بلایی سر برادرم و مادرش اومده. و احتمالا.. ای وی الان روی تخت نشسته. خدای من.. همه ی اینا تقصیر منه! چون یه لحظه دلم واسه صورت شیرینش و لباس سرخش لرزید. دلم میخواست موهای بلند مشکی و ابریشیمی اش رو نوازش کنم.. لعنت بهت ای وی! هنوز دارم در مورد فکر میکنم! نه، نه، نه! نباید دلباخته ی اون جادوگر بشم! همون لحظه که داشتم خاطرات بعد از بیهوش شدم رو مرور میکردم صدای باز شدن در اومد و.. 

 

ادمین:😁😅 درسته! دوباره کرمم گرفت و.. ارع دیگه. ناکام منتظر پارت بعدی باشید. یادتون نره هااا این رمان پارت های سکسی هم داره پس جایی نریدددد! 

IV, part 3

Kim_Saram Kim_Saram Kim_Saram · 1403/06/15 13:26 ·

من در کاخ بودم. شمشیر به دست و اماده ی مبارزه با ای وی. اون دختر کوچولو با استفاده از قدرت لعنتی که داره میتونه من رو شکست بده. من اینجام تا از تخت پادشاهی پدرم محافظت کنم. خدای من.. اون دختر خیلی شیرینه.. 

 

ادمین: ببخشید کم بود. ولی میخواستم ناکام بمونید 😝

IV, part 2

Kim_Saram Kim_Saram Kim_Saram · 1403/06/07 15:58 ·

خبر رسید که چین تسخیر شده و دایی بزرگ تر آی وی به سلطنت رسیده. پدرم از این وضع وحشت کرده بود و در حال اماده سازی برای دفاع بود. اما همون موقع.. به کاخ حمله شد. دیوار های کاخ شکسته شدن، کف زمین یخ زده بود و همه در حال فرار بودند. همون لحظه بود که دیدمش.. وای.. دروازه های قصر باز شدند و اون دختر همراه با لشکرش وارد شدند. اون واقعا زیبا بود. به محض رسیدنش به کاخ.. شروع به قتل 

قتل عام کرد. سعی کردم جون ملکه و برادرم رو نجات بدم اما همونجا سر ملکه و دایه ی برادرم رو پیدا کردم. 

 

ادمین: خب رفقا! ببخشید کم بود امروز پارت بعدی رو هم میزارم و بعد یه فکیشین باحال ااز ویکوک დ 

IV, part 1

Kim_Saram Kim_Saram Kim_Saram · 1403/06/06 13:14 ·

چین تسخیر شد. درسته! دقیقا به دست همون دختر کوچک 18ساله، بزرگ شده توسط راهزنان. مدتی بود پادشاه کیم بوم قراردادی رو با پادشاه شین وه، پادشاه چین امضا کرده بود تا اون دختر رو در هرکدوم از این کشور ها نابود کنند. خیلی وقت از تعقیب کردن گروه راهزنان نگذشته بود که کل گروه رو به اتش بستن. همه فکر میکردن اون دختر مرده اما کسی نمیدونست اون در حال اماده کردن نقشه ی خودش برای انتقام از هر دو امپراتوری ها ست. بعد تصرف چین اون قطعا به سمت چوسان میاد. حتما میگید من کیم؟ یا اون دختره چرا انقدر مهمه؟ خب، من شاهزاده ی اول و ولیعهد چوسان هستم. کیم یول. من اولین پسر امپراتور هستم اما چون مادر من از زنان پادشاه نبود من قدرت کمتری نسبت به برادر کوچکم دارم. هرچی نباشه مادر اون ملکه، دختر وزیر و البته دختر عمه ی امپراتور هستن. من مشکلی ندارم. اما حالا، تمام ترس این کشور اون دختر ست. دختری که به ای وی معروفه توانایی کنترل عناصر اتش، باد، زمین، اب و گیاهان است. هر دو کشور تقشه ی نابود کردنش رو داشتن چون میترسیدن تهدیدی برای خاندان های سلطنت است. 

ادمین: ببخشید کم بود رفقا! منتظر پارت بعدی باشد. 🫡